عشق مامان و بابا ملینا جونمعشق مامان و بابا ملینا جونم، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

ملینا فرشته کوچولوی من

29 ماهگیت مبارک گل من

ماهگیت مبارک عروسک من خـــــواب می بینـــــم   دنیـــــا مــــال مـــن اســــت   بیــــدار میشـــــوم   و تـــــو تعبیـــرش میکنـــــی   بـــــا چشمـــــانت! ...
31 خرداد 1395

پایان 28 ماهگی و گلچینی از عکسهای 28 ماهگیت

دخترم برگ گلم غنچه ی خوش رنگ دلم دست خود را حلقه کن بر گردنم خنده زن بر چشمهای خسته ام عشق تو آواز صبح زندگی ست مهر تو آغاز لطف و بندگی ست سر گذار بر شانه های مادرت بوسه زن بر گونه های زرد من خانه ام سبز از صدای شاد توست مادرت مست ازنوازش های توست اشکهای سرد خود راپاک کن گرمی قلب مرا با جان خود دمساز کن گوش بسپاربه لالای حزین مادرت خوش بخواب دیده من تا سحر، فانوس گرم و روشن است   ...
31 خرداد 1395

قربون ژستت برم که ادای بابایی رو درمیاری موقع تلویزیون دیدن

  ای قبلگاه عشق من ...   ای نازنین ترینم ...   بی تو زیستن برایم ممکن نیست...   کاش میتوانستم از چشمهای تو سیراب شوم...   ای خورشید سرزمین عاشقی من...   دلبندم دوستت دارم برای همیشه ...     ...
31 خرداد 1395

بافتی بافتن

جیگرم به بافتن میگی فافیدن بافتنی مامان جون و ازش میگیری میگی نفاف بده من بفافم بافتنی رو میگیری دستت ادای بافتن درمیاری مثلا داری میبافی میگی مامان بیا ببین چقدر فافیدم   دل به چشمای تو بستم              تو شدی همه وجودم   عشق تو باور من شد                   با  تمام  تار و  پودم   دوستت دارم عشقم ...
31 خرداد 1395

درانتظار زنگ زدن بابایی

فرشته کوچولوی من صبح که بیدار میشی اول زود میری به بابا زنگ میزنی و باهاش صحبت میکنی و حسابی خودتو براش لوس میکنی بهش میگی چرا موس (بوس) خدافظی باهم نکردی همینجوری رفتی شرکت باباییم میگه شما خواب بودی بوست کردم متوجه نشدی با یه نفس عمیقی که خیالت راحت شده  میگی آهان خواب بودم ترسیدی بیدارشم بوسم کردی رفتی کلا روی این بوس خدافظی خیلی حساسی هرکی تا سرجلوی درم بره باید باهاش بوس خدافظی کنی وگرنه ناراحت میشی درآخرم کلی پشت تلفن سفارش میدی که اومدنی بابایی برات چیا بخره     ...
31 خرداد 1395

تیشرت بابایی

نازنینم   بابایی چند روز رفته بود ماموریت و شما حسابی دلتنگش بودی و براش بی تابی میکردی هی میرفتی سر کشو لباساش و لباساشو بغل میکردی بوس میکردی میگفتی بابایی کجاس چرا نمیاد پس همش لباساشو میپوشیدی و بوس میکردی آخرم با تی شرتی که پوشیدی خوابت برد قشنگم       ...
30 خرداد 1395

شب یلدا

    اینم کاردستی قشنگت که به مناسبت شب یلدا درست کردیم   ...
30 خرداد 1395

ناز و اداهات جلوی آینه

قربونت برم من خونه خاله بانو تو اتاق آینه قدی دارن و شما رفته بودی تو اتاقشونو و هی موهاتو شونه میکردی و قر میدادی و میرقصیدی و خودتو تو آینه میدیدی و کلی کیف میکردی و ادا درمیاوردی خیلی بامزه بود حرکاتت اینجام تو آشپزخونشون نشستی ومویز میخوری و منتظر چایی هستی           ...
29 خرداد 1395